چند ساعتی گذشت...

ساخت وبلاگ
برگشتم...که واقعاً دلم نمی خواست برگردم... از این که باید برگردم توی این چرخه ی ناکارآمد و مزخرف دانشگاه بیزار بودم...دانشگاهی که استاد خوب خوبش اینایی هستن که ما باهاشون سر و کار داریم...دانشگاهی که تهش با یه نمره ی ابلهانه همه ی تلاش و دانشت رو نشون می ده...تهش دوغ و دوشاب یکیه...نباید خیلی خود را آزرده کرد! حالم بهم می خوره از این که دانشجوهای فوق لیسانس هنوز با افتخار میان و می گن "ما 17 شدیم! شما چطور؟!" حالم بهم می خوره از این که سواد و دانش تقلیل پیدا کرده به عدد... یکی از دوستام توی دوره کارشناسی جزوه ی یکی از بچه های معدل الف رو گرفته بود تا از روش کپی کنه "ذی نفع" رو "ظی نفع" نوشته بود. معدل الفی که چیزی جز حفظیات در مغز گرامی اش نیست...که این سیستم هم خیلی تمجیدش می کنه و عنوان "استعداد درخشان" رو بهش می دن... تنها چیزی که منو سر پا نگه داشته امیدم به کاریه که قراره خودم و خودم انجام بدم...هدفی که خودم تعریف می کنم و نه با ارزیابی های مزخرف اساتیدی که استبداد رو درونی کردن و اونوقت میان و می گن: چانه زنی کنید! شما عامل تغییر باید باشید با دخالت هاتون! یه مشت حرفای صد من یه چند ساعتی گذشت......
ما را در سایت چند ساعتی گذشت... دنبال می کنید

برچسب : برگشتن از سفر,برگشته از سفر,از سفر برگشتم, نویسنده : athe-statue19 بازدید : 53 تاريخ : دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت: 13:14

صبح کلاس هشت صبح رو خوابیدم و نرفتم...تحمل شنیدن این همه مطلب با ربط و بی ربط رو یکجا نداشتم... درد سینوسم داره اذیت می کنه...با خشک کردن خودم و دیدن خون غافلگیر شدم...یه جورایی پریودم بدون درد اومد سراغم...البته درد خانمان سوزش گاهی از روز دوم رخ نشون می ده... سر کلاس روش تحقیق خوشبختانه استاد گفت موضوعم و طرح مسئله م خوب بوده و کم کم می تونم برم به سمت پروپوزال نوشتن... نمی دونم چرا ابتدای هر راهی حس می کنم که این کار بیش از حد بزرگ و نشدنیه...کاریه که خارج از توانایی منه...شاید بخاطر اعتماد به نفس پایینمه...البته از دید خیلیا یه سر نترس و جسارت زیاد دارم. تناقض جالبیه... دلم یه خواب طولانی می خواد بدون این که مجبور باشم راس ساعت خاصی بیدار بشم و یک مشت وظیفه ی بی ربط به خودم رو انجام بدم...و اره...خودشه...بازم دستای مردونه...بازوهای مردونه، کمر مردونه، لبای مردونه...اما متعلق به کی باشه رو نمی دونم. این روزا انگار انداختنم توی چایی بدون شکر و هی دارن همم می زنن...نمی دونم به کجا دارم کشیده میشم...فعلاً که در یه حالت بی وزنی بی تفاوت گونه هستم... احساس می کنم راه داره کش میاد...احسا چند ساعتی گذشت......
ما را در سایت چند ساعتی گذشت... دنبال می کنید

برچسب : درد دندان و سینوس, نویسنده : athe-statue19 بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت: 13:14

دیشب با مشاورم حرف زدم...گفت این حالت ناامیدی و دلسردیت خودش یک جهش مثبته...از این جهت که تو گرفتار عادت واره ها نشدنی و مثل گله گوسفند به راهی که دیگران برات تعیرف کردن نمی ری...این یعنی تو قابلیت بازنگری در خودت رو داری... یک آن احساس خوبی بهم دست داد...دارم ایده های نیچه و فوکو رو عملی می کنم! و یاد اون عبارتی افتادم در باب فوکو که می گفت "سوژه ها بابت اون چیزی که هستن قابل احترام نیستن، بلکه بابت اون چیزی که می خوان بشن قابل احترامن". صحبت از تغییر مسیر شد، بعد از اتمام تحصیلم...افق هایی برام روشن شد...حس می کنم هنوز باید حرکت کنم...به کجا مهم نیست...چون نامعلومه...فقط می دونم که باید برم و موندن صلاح نیست... امروز با یکی از دوستای خوبی که از قضا بهم احساس هم داره رفتم کتابخونه ملی، محل کار یکی دیگه از دوستام... حال خوبی بود...بعد از چندین روز احساس سبک بالی می کردم. احساس خوبیه که یکی بهت عشق داشته باشه اما از جهت دیگه یه جوریه که فکرت پیش لمس کردن و معاشقه کردن اون کسیه که دسترسی بهش نداری... شبکه ی عجیبی داره این احساسات آدما... همچنان سردرد دارم و روی ملافه م لکه های خونه... دل چند ساعتی گذشت......
ما را در سایت چند ساعتی گذشت... دنبال می کنید

برچسب : چاره ای جز این ندارم,چاره ای جز این ندارم رضا صادقی,چاره ای جز صبر نیست, نویسنده : athe-statue19 بازدید : 64 تاريخ : دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت: 13:14

قفل شدم... حوصله کاریو ندارم...اصلاً... بچه بودم از مدرسه بیزار بودم و هر روز صبح بیدار می شدم به مادر گرام می گفتم : " می شه نرم؟!" و در آخر باز هم تن می دادم به این چرخه ی مزخرف "آموزش و پرورش"...تا به امروز که تا تهش هم رفتم! این منم...سوژه ای که دیگه نمی خواد تحت انقیاد باشه! ای مردم! من نمی خوام دیگه همدستی کنم با این ساختار معیوب! دارم کتاب "زندگی روزمره در سایه استالینسم" می خونم...تا چه حد یه ایدئولوژی، یه "من"می تونه یه ملت رو از انسانیت تهی کنه... روز دیگه ای به شب رسید و من هنوز هزار بار توهم انگشتای دستش رو دارم... چقدر این احساس خوشاینده که بعد از معاشقه حس می کنم کامل شدم...حس می کنم بدنم پُر شده...حس بزرگ شدن..."خانوم شدن"... اون حسی که از درشت تر شدن سینه هام می گرفتم...دوبار تا حالا بهم دست داده...و من با خودم گفتم روزی دائمی بشه چقدر جذاب می شه... البته یه بنده خدایی می گفت: "روزی می شه که سکس با دوست پسر/همسرت می شه برات یه وظیفه!" من همیشه می ترسیدم که نکنه یه روز به این حال و روزگار برسم... بازوشو تصور می کنم، که حلقه کرده دور گردنم و موهام بین بازوهاش می شکنه... چند ساعتی گذشت......
ما را در سایت چند ساعتی گذشت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : athe-statue19 بازدید : 63 تاريخ : دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت: 13:14

سه ساعت دیگه سوار بر قطار می رم خراسون...بعد از هفت هشت سال دارم سوار قطار می شم...دلم برای حس کش اومدن و ریل عوض کردن قطار تنگ شده بود... مدت ها بود که هواپیما همه ی مسئولیت جابه جایی من رو قبضه کرده بود... دارم می رم و همه ی کارهای عقب افتاده رو می بوسم و می ذارم کنار...فقط برای چند روز...فقط برای چند روز می خوام مسافر باشم... پ.ن: اولین وسیله نقلیه مورد علاقه م قطاره!  پ.پ.ن: تخت بالایی قطار برای منه همیشه! پ.پ.پ.ن: سپردمت به نیروهای طبیعت، یا می آیی و می شود یا نمی آیی و نمی شود! "میم.میم" چند ساعتی گذشت......
ما را در سایت چند ساعتی گذشت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : athe-statue19 بازدید : 67 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 23:32

انسان زیاده خواهه؟خیلی شنیدیم که می گن نمی شه همه چیزو باهم داشت...داشتم شرایط خودمو در نظر می گرفتم...خوشبختانه خونواده ای دارم که همه جوره پشتم هستن و حمایتم می کنن. این که تو منبع هوش و استعداد باشی ولی توی شرایط بد باشی فایده نداره...مریم میرزاخانی که  اولین زن و اولین ایرانی برنده جایزه نوبل ریاضی شد یه خونواده ی درست حسابی پشتش بود که تونست شکوفا بشه...البته ناگفته نماند که خیلیا در سختی ها درخشیدن و من نمونه هاشون رو به وفور دیدم و خیلیا هم خونواده ی بدبختشون جیبشون خالی می شه سر تحصیل بچه و تهش هم بچه هیچ پوخی نمی شه... هیچی قطعی نیست و یک بعدی نیست.. چند ساعتی گذشت......
ما را در سایت چند ساعتی گذشت... دنبال می کنید

برچسب : همه دنبال پولن اون دنبال مفهوم, نویسنده : athe-statue19 بازدید : 59 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 17:38

دست از پا درازتر...باز هم وقت کم آوردم... کلی درس ریخته رو سرم. لعنت و تف به ذات کسی که مقاله ترم قبلش رو تا الان کش بده. تف... هزاران بار هم از این جریان  دقیقه نود بودن ضربه خوردم ولی بازم آدم نمی شم... به این مازوخیسم عادت کردم گویا...مازوخیسم موش توی تنبون انداختن و صدتا متن نخونده و کارنوشت نوشته نشده وعقب مونده... توی این شرایط انقدر می رم تو خودم و به خودم فحش می دم که کارمو کش دادم که گردش زمین رو متوجه نمی شم... یه بار مشاورم بهم گفت تو توانایی هات بیشتر از ظرفیتته...راستم می گه... وسط بحرانم...فقط این مقاله تموم شه و نفس بکشم...بدجور فیتیله پیچم... حالا وسط این چند ساعتی گذشت......
ما را در سایت چند ساعتی گذشت... دنبال می کنید

برچسب : وبلاگ دقیقه 90, نویسنده : athe-statue19 بازدید : 59 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 17:38

همین نیم ساعت پیش بود که از پیش استادم برگشتم خونه...رفته بودم برای این که راجب موضوع پایان نامه صحبت کنم. به نتایج خوبی رسیدم...و تقریبا موضوع داره به سرانجام می رسه... وقتی رسیدم، تلگرامو باز کردم و گروه بچه های دانشگاهو چک کردم، یکی از دوستام اون شخص مورد نظر منو توی یه کافه با یه دختری که خیلیم خوب بود دیده بود...و اسباب خنده و شادی کرده بودن توی گروه...البته شوخی می کردن...چون خوشبختانه دوستام حس منو شوخی و تفریح دور همی می دونن... یه آن حس کردم با قالب یخ زدن تو صورتم...خودمو از تک و تا ننداختم و با شوخی جوابشونو دادم... از درون حس کردم همه ی اعضا و جوارحم پا چند ساعتی گذشت......
ما را در سایت چند ساعتی گذشت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : athe-statue19 بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 17:38

واقعاً زشت و تهوع آوره که وقتی آدم چیزیو درک نمی کنه و متوجه نمی شه بهش توهین کنه... یکی از بی شرمانه ترین چیزا اینه که امید یه آدمو ناامید کنی...به رویاهاش بخندی...بگی اینا توهمه...شاید تنها چیزی که طرف داره براش زندگی می کنه و نفس می کشه همین انگیزه ش برای اون هدفه... لحن های تمسخرآمیز و نگاه از بالای حال بهم زن رو کاشکی کنار بذاریم...اگر از رویای اون فرد خوشمون نمیاد حداقلش اینه که نکوبیمش... مملکت ما هنوز خیلی کار داره...کسی شعورش به نقاشی و کار هنری نمی رسه...هنوز ایران دو دسته س، "مهندسا" و "پزشکا"! فقط... اونوقت ما دلمون خوشه که داریم تو این مملکت کار فرهنگی و چند ساعتی گذشت......
ما را در سایت چند ساعتی گذشت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : athe-statue19 بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 17:38